لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من
از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟
اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت
و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد
شعر من از قبیله خونست خون من ،
فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو ، رمز الدوام شد
بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !
این داستان به نام تو اینجا تمام شد
حسین منزوی
کلمات کلیدی:
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینهی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست !
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربکهای فواره در صفحهی ساعت حوض
زمان را به گردی بدل میکنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچههایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم
من از سطح سیمانی قرن میترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو بیدار خواهم شد
و آن وقت حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم !
کلمات کلیدی:
دل به او دادم بگفتا دست و دلبازی مکن
گفتم ای جانا قبولش کرده طنازی مکن
گفت این قلب ترک خورده نمی آید به کار
مال خود ، بردار و پیشم قصه پردازی مکن
گفتمش تو اولین و آخرین دلدارمی
خواهشا در راه عشقم سنگ اندازی مکن
گفت این دل پیش از این صد دست را چرخیده است
درس " مَلَّق بازیت " را پیش هر قاضی مکن........
شهریار
کلمات کلیدی: