سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خواب چه تصمیمهاى روزانه را که نقش بر آب کرد . [نهج البلاغه]
عاشقانه ها
درباره



عاشقانه ها


Hosein Kian

با من بی کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
 تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
 بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
 دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان

هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
 بسر زلف بتان! سلسله دارا تو بمان

شهریارا، تو بمان بر سر این خیل یتیم
 پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان

سایه، در پای تو، چون موج، دمی زار گریست
 که سر سبز تو باد کنارا تو بمان

هوشنگ ابتهاج

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط Hosein Kian 95/12/7:: 8:50 عصر     |     () نظر

هر بار رفتنی شدی، راهت‌و بستم تا نری  
هر بار برگشتی به من، حس کردم از قبل دورتری

هر بار برگشتی به من، یه زخم تازه‌تر زدی 
هر بار برگشتی ولی برای رفتن اومدی

این قدر تکرارم نکن، نذار برات عادت بشم 
اگه نمی‌مونی نیا، نذار آلوده‌ت بشم

اگه نمی‌مونی نیا، عاشق‌تر از اینم نکن 
درگیر موندن نیستی، درگیر موندنم نکن

باید من‌و به تلخی نبودنت عادت بدی 
شاید فراموشت کنم، باید بهم فرصت بدی

شعله نکش سوسو نزن، بذار خاموشت کنم 
این دردو تازه‌تر نکن، شاید فراموشت کنم

این قدر تکرارم نکن، نذار برات عادت بشم 
اگه نمی‌مونی نیا، نذار آلوده‌ت بشم

اگه نمی‌مونی نیا، عاشق‌تر از اینم نکن 
درگیر موندن نیستی، درگیر موندنم نکن

آرش محرابی

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط Hosein Kian 95/12/6:: 8:43 عصر     |     () نظر

من از آن روز که دربند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس

پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کز آن روز که دلبند منی

دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی

وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک

حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفای فلک از دامن من

دست کوته نکند تا نکند بنیادم

ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل

جهد سودی نکند تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم

داوری نیست که از وی بستاند دادم

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت

وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد

عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح

نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

سعدی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط Hosein Kian 95/12/5:: 9:6 صبح     |     () نظر

 

این برگ‌های زرد   
به خاطر پاییز نیست 
که از شاخه می‌افتند 
قرار است تو از این کوچه بگذری

و آن‌ها 
پیشی می‌گیرند از یکدیگر 
برای فرش کردن مسیرت..

گنجشک‌ها 
از روی عادت نمی‌خوانند، 
سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند 
برای خوش‌آمد گفتن 
به تو..

باران برای تو می‌بارد 
و رنگین‌کمان 
– ایستاده بر پنجه‌ی پاهایش – 
سرک کشیده از پسِ کوه 
تا رسیدن تو را تماشا کند.

نسیم هم مُدام
می‌رود و بازمی‌گردد
با رؤیای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربه‌ی ساعت‌ها
برای تو می‌گردند
و من
به دورِ تو!

یغما گلرویی

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط Hosein Kian 95/12/3:: 6:51 عصر     |     () نظر

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
 یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
 سایه‌ای ز امروزها‌، دیروزها

دیدگانم همچو دالان‌های تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
 من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم
دست‌هایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
 روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک‌سو می روند
پرده‌های تیره? دنیای من
چشم‌های ناشناسی می خزند
 روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من، با یاد من بیگانه‌ای
در بر آیینه می‌ماند به جای
 تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای

می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
 در افقها دور و پنهان می‌شود

می‌شتابند از پی هم بی‌شکیب
روزها و هفته‌ها و ماه‌ها
چشم تو در انتظار نامه‌ای
 خیره می‌ماند به چشم راه‌ها

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو
 قلب من می‌پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می‌ماند به راه
 فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

فروغ فرخزاد

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط Hosein Kian 95/12/1:: 9:54 عصر     |     () نظر
<      1   2   3